داستان جوجه ای را روایت می کند که به طور اتفاقی با یک موجود فضایی برخورد می کند و و از او نگهداری می کند. او هرچه تلاش می کند تا این موضوع را به دوستانش و والدینش اطلاع دهد کسی حرفش را باور نمی کند تا این که ارتش موجودات فضایی به زمین حمله می کنند و زمین را تحت اختیار خود قرار می دهند. جوجه کوچولو که متوجه می شود آنها برای پس گرفتن موجود فضایی که در دست اوست به زمین آمده اند ، قصد دارد زمین را نجات دهد …..
انیمیشنخانوادگیعلمیوتخیلیفانتزیکمدیماجراجویی
جایگزینی کسری کیانی به جای زنده دل در نماوا. بر پایه راکورد قبلی این مجموعه
در یک کلام: فاجعه!
درود دوباره گلچینیهای گرامی
یکی از ناامیدکنندهترین پایانهای سینما!
(یکی از همراهان گرامی به نام «ãrsha آرشا» به خوبی این گند را نقد فرمودند که از ایشان سپاسگزارم)
در سینما و تقریباً در هیچ کجا و در هیچ زمینهای، «مقایسه» کار درست و خردمندانهای نیست.
هر اثر اصالت خود را دارد و بایستی در همان چارچوب نقد شود، اما در آثاری مانند این [که نام یکی از ماندگارترین فرنچایزهای تاریخ سینما در ژانر ترسناک را بر پیشانی دارد] ناخودآگاه با آثار پیشین مقایسه میشود.
ترفند «جامپاسکر» زیبنده کالکشن Conjuring نیست. من و ما از آثاری اینچنین، انتظار بیشتری داریم. ترس بایستی در داستان و به مرور در تماشاگر رخنه کند، «آرام، بیصدا و پنهانی».
«پِخ کردن » نه زیبندهی چنین آثاری است نه شایسته تماشاگر!😉
یکی از پارامترهایی که میتواند امتیاز بالایی را برای یک اثر ترسناک به همراه داشته باشد، توانایی شکوفا کردن تخیل تماشاگر است. اینکه در تخیل خود غرق شود و با همزادپنداری با کاراکترها و قرار دادن خویش در موقعیتهای گوناگون، به ترس نهفته در پیچ و خمهای داستان پی ببرد و تلاش کند خود را آرام کند.
در این اثر همه چیز وارونه است و سرگردان به دنبال لحظهای ترس ناب میگردیم!
اما چه سود؟!
----«( اسپویل )»----
در همان آغاز راه، منبع ترس و موجودی که بایست تا دقایق پایانی فیلم یا لااقل تا محدودهی اوج داستان مبهم و پنهان باشد به راحتی آشکار میشود!
نه اینکه این نادرستی در روایت باشد، نه! اما اثری که المان[های] ترس را برای تماشاگر آشکار میکند، بی شک بایستی توانایی بالایی در ادامه از خود نشان دهد که ذر این اثر با توجه به عنوان فیلم، چنین انتظاری در تماشاگر پدیدار میشود.
اما ناباورانه تا پایان راه این انتظار به ثمر نمیرسد و داستان با چند «پِـــخِ» بزرگ و کوچک به پایان میرسد!
به هر روی،
از زمانی که برای تماشای فیلم گذاشتم پشیمان نیستم اما ارمغانی که صرف این زمان برایم بهمراه داشت، کولهباری از ناامیدی بود.
روز خوش و روزگار به کام
ای کاش میدانستم همراهانی که دیسلایک فرمودن، دقیقا چه دلایلی داشتند.
من کاملا منطقی و با مدرک هرآنچه باور داشتم نوشتم.
ای کاش لااقل به احترام آن همه زمانی که برای نوشتن پیامها صرف نمودم، در کنار دیسلایکهایتان [که به روی دیده میگذارم] دوسه خطی هم توضیح میدادید تا من هم با دیدگاه شما آشنا شوم و اگر سخنی را به اشتباه بیان کردهام، پس از پوزش، با شما همرای گردم.
اینجا مانند یک انجمن است. جایی که با بیان دیدگاههای گوناگون درباره یک اثر، به یکدیگر برای بهتر دیدن و درک کردن اثر کمک میکنیم.
دوستان، دیسلایک هیچ اثری ندارد.
امیدوارم با همراهی در گفتگوهای گوناگون، به بالا بردن سطح درک و دانش دیگر همراهان کمک کنید.
من درباره زیرنویس دیدگاهم را گفتم.
مدیر گرامی، شرلوک بزرگوار، منت نهاده و پاسخی درخور نوشتند که بخشی از آن را پذیرفتم و بدان آگاه شدم.
امیدوارم در ادامه، همگی همراهان، در اینچنین گفتگوها شرکت کنند و ما را از دانش خویش بهرمند سازند.
به هر روی،
در پایان،
اگر زیاده گویی کردم، پوزشم را پذیرا باشید.
روز خوش و روزگار به کام.
فیلم از همان ابتدا نشان میدهد که روح ترسناک و اصیل سری از بین رفته است. هیچ تنش واقعیای وجود ندارد، ترسها کاملاً مصنوعیاند و حتی صحنههای شوکدهنده هم بهقدری قابل پیشبینیاند که دیگر هیچ ضربان قلبی را بالا نمیبرند.
بزرگترین ضعف فیلم، فیلمنامهای سرد و بیاحساس است.
داستان بیش از حد توضیحدادهشده، کشدار و خستهکننده است. پروندهای که وارنها دنبال میکنند نه عمق دارد، نه رمز و راز، و نه حس واقعی خطر. انگار نویسنده فقط تلاش کرده به زور پروندهای تازه به داستان بچسباند تا فرنچایز را یکبار دیگر زنده کند.
شخصیتهای اصلی، اد و لورن وارن، که در قسمتهای اول و دوم با ایمان و عشقشان ترس را به تجربهای انسانی و واقعی تبدیل کرده بودند، اینبار به شخصیتهایی خسته و تکراری تبدیل شدهاند. حتی بازی حرفهای پاتریک ویلسون و ورا فارمیگا هم نمیتواند ضعف کلی روایت و ریتم کند فیلم را نجات دهد.
از نظر فنی هم فیلم چیز خاصی برای ارائه ندارد.
نورپردازیها تکراریاند، طراحی صحنه بیروح است و کارگردان فقط با صداهای بلند و افکتهای ناگهانی تلاش میکند ترس القا کند — در حالی که مخاطب دیگر هیچ احساسی نسبت به اتفاقات ندارد.
و اینجاست که آدم حسرت میخورد...
چون قسمت اول و دوم "احضار" شاهکارهایی واقعی بودند — ترس در آنها تدریجی و روانشناختی بود، فضا واقعگرایانه و پرتنش، و عشق اد و لورن نیرویی بود که قلب فیلم را زنده نگه میداشت. اما حالا، در قسمت چهارم، تنها چیزی که باقی مانده، سایهای کمرنگ از آن شکوه قدیمی است.
در نهایت، «احضار ۴» بهجای پایانی باشکوه، تبدیل شد به پایانی بیرمق برای فرنچایزی که زمانی ترس را معنا میکرد.
منتظر سینگ کردنش باشیم؟